• ۲۰ شهریور, ۱۴۰۲
  • دیدگاه: 0
  • وبلاگ

بحث در مورد بی‌معنایی، به پرسش‌هایی نظیر «چرا اینجا هستیم؟ اگر هیچ چیز پایدار نیست، زندگی چه معنایی دارد؟ هدف زندگی چیست؟» می‌پردازد. همیشه حکایت آلن ویلیس، از چوبی که برای سگش، مونتی، پرتاب می‌کند تا آن را پس بیاورد، مرا تحت تاثیر قرار داده است. اگر خم شوم و چوبی بردارم، بی‌درنگ جلویم ظاهر می‌شود. حالا اتفاق مهمی افتاده، او یک ماموریت دارد… هرگز پیش نمی‌آید که ماموریتش را ارزیابی کند. فداکاریش در این است که کار را به انجام برساند. او هر مسافتی را می‌دود یا شنا می‌کند و از هر مانعی عبور می‌کند تا به آن چوب برسد. و وقتی به آن رسید، برش می‌گرداند: چون ماموریتش فقط رسیدن به چوب نیست، بلکه باید آن را برگرداند. ولی وقتی به من نزدیک می‌شود، آهسته‌تر حرکت می‌کند. می‌خواهد آن را به من بدهد و وظیفه‌اش را به پایان برساند، ولی از اینکه ماموریتش تمام شود بیزار است، از اینکه دوباره در وضعیت انتظار قرار گیرد…

او خوش اقبال است که مرا دارد تا چوبش را برایش پرتاب کنم. من در انتظارم تا خداوند چوب مرا بیفکند. مدت‌هاست منتظرم. که می‌داند کِی او دوباره توجه‌اش را به من معطوف می‌کند و به من اجازه می‌دهد – همان‌طور که من به مونتی اجازه می‌دهم – حس ماموریت یافتن پیدا کنم؟ باور به اینکه خداوند از آفرینش ما هدفی داشته، بسیار اطمینان‌بخش است. برای افراد غیرمذهبی مایه‌ ناراحتی و ناکامی است که بفهمند خودشان باید چوب خودشان را پرتاب کنند. چقدر آرامش‌بخش‌تر می‌بود اگر می‌دانستیم واقعا جایی هدفی اصیل و ملموس برای زندگی وجود دارد تا اینکه تنها حس هدفمندی در زندگی داشته باشیم؟ نظر اووید به ذهنم می‌آید: «باور به خدایان برایمان مفید است، پس بیایید به وجودشان باور داشته باشیم.»

متنی برگزیده از کتاب “شدم آنکه هستم ” از اروین د. یالوم

در کتاب “شدم آنکه هستم”، اروین یالوم به تحلیل زندگی‌اش پرداخته است. این کتاب خاطرات دوران زندگی او را با دیدگاه درمانی خود به تصویر می‌کشد و بر روابطی که شخصیت او را شکل داده و به شهرت وی به‌عنوان یک پیشگام در حوزه روان‌درمانی کمک کرده است، تمرکز دارد. این اثر نشان می‌دهد که یالوم نه تنها در زمینه‌ی پزشکی و درمان، بلکه در جهان ادبیات نیز ارزشمند و موفق بوده است. او با اندازه‌گیری تجربیات و شکل‌گیری تأثیرگذار در روان‌درمانی به عنوان یک نویسنده هم مشهور شده است.

کتاب “شدم آنکه هستم” به دلایل مختلفی برای مخاطبان روان‌درمانگر جذاب خواهد بود. اول از همه، این کتاب به صورت کلی، یک پنجره اتوبیوگرافیک به تجربیات و افکار یک شخصیت برجسته در حوزه روان‌درمانی ارائه می‌دهد که شامل تجربیات درمانی و خلاقانه او می‌شود. نگاه نزدیک به زندگی و اندیشه‌های او، به خصوص برای درمانگران در حال آموزش، بسیار جذاب و مفید خواهد بود.

دکتر اروین یالوم، از نظریه‌پردازان معتبر و برجسته در روان‌درمانی است و به اشتراک‌گذاری تجارب و تحقیقات خود با خوانندگان، به‌ویژه روان‌درمانگران جوان و تازه‌کار، اهمیت بالایی می‌دهد. او در این کتاب به کاوش‌هایی از دوران جوانی خود و رشد هویت حرفه‌ای‌اش می‌پردازد که برای درمانگران نوآموزش‌دهنده جذاب و مفهوم خواهد بود. این نوع اشتراک‌گذاری تجربیات، روان‌درمانگران را با مسائل و چالش‌های مشابه خود در این دوره از حیات، همدردی می‌کند و به آن‌ها انگیزه و امید می‌دهد که موفقیت و شکوفایی در حوزه حرفه‌ای‌شان را تجربه کنند.

علاوه بر این، اروین یالوم در بخش‌هایی از کتاب به تأملات و بررسی‌های خود در مورد دوران بازنشستگی و ترک وظیفه‌های پزشکی پرداخته است. این نوع تأملات به صورت ظریف و با جزئیات معتبری ارائه شده است که به درمانگران با تجربه کمک می‌کند تا با تغییرات و چالش‌های مرتبط با این مرحله از حیات خود همراهی کنند. این بخش‌ها می‌توانند برای آن‌ها انرژی و الهام آفرین باشند و باعث تسکین احتمالی نگرانی‌ها و استرس‌ها باشند که در این مرحله از زندگی ممکن است تجربه شوند.

در کل، کتاب “شدم آنکه هستم” به‌عنوان یک اثر جذاب و بی‌نظیر برای درمانگران، تحلیل‌گران و علاقه‌مندان به حوزه روان‌درمانی شناخته می‌شود، که با بررسی زندگی و تجربیات نویسنده، به خوانندگان نکات ارزشمند و مفهومی ارائه می‌دهد و برای تمامی افرادی که به عرصه روان‌درمانی علاقه دارند، به‌ویژه افراد در دوران آموزش و حرفه‌آموزی، به‌عنوان یک منبع الهام‌بخش و آموزشی قابل اعتماد است.

بخشی دیگر از این کتاب  : «گاهی کتاب‌های چارلز دیکنز را که در میان نویسندگان مورد ستایش من جایگاه ویژه‌ای دارد، دوباره می‌خوانم. اخیراً عبارتی خاص در کتاب داستان “دو شهر” مرا بیش از همه به خود جلب کرده است: “هرچه به پایان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم، انگار دایره‌ای را می‌پیمایم و به آغاز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم.” این جمله فوق‌العاده من را تحت تاثیر قرار میدهد، زیرا در طول زندگی‌ام همیشه به نظر می‌آمدم هر چه به پایان سفر زندگی‌ام نزدیک‌تر می‌شوم، همواره به سمت آغازی نو به خود بازگشته‌ام.

خاطرات مراجعانم و بیمارانم همیشه حساسیت زیادی در من ایجاد می‌کند و باعث می‌شود به یاد خاطرات و زندگی‌های گذشته‌شان بازگردم. همچنین به کار با بیمارانم در درمان‌های روانی علاقه زیادی دارم و از این تعاملات بسیار لذت می‌برم. برخی از این بیماران و مراجعان، خاطرات خودشان از گذشته را به یاد آورده و این به من این امکان را می‌دهد که در جریان داستان‌های زندگی‌شان قرار بگیرم و از زمان‌هایی که مدت‌ها به خواب فراموشی رفته بودند، بازگویی کنم.

وقتی به سمت پایان عمرم حرکت می‌کنم، تصاویر و خاطرات زندگی نخستین سال‌های خودم بیشتر و شفاف‌تر در ذهنم به نمایش در می‌آید. حالا که به دهه نهم زندگی‌ام وارد شده‌ام، خاطرات سال‌های کودکی و نوجوانی‌ام بیشتر و زنده‌تر به ذهنم رسیده‌اند. خاطرات از آن دوران‌های بی‌پناهی و تنهایی که مرا همواره همراه می‌کردند؛ احساس جدایی و عدم تعلق به جمع، احساس غربت در محله‌ای که اکثریتی متفاوت بوده‌اند و من تنها بچه سفیدپوست در میان مردمان سیاه‌پوست، تنها یهودی در میان جمع مسیحیان هستم.

نگاه به زندگی در هشتاد و چند سالگی بسیار مملو از مأیوس بودن و گهگاه دلتنگی است. حافظه‌ام نمی‌تواند به آنچه که برایم در گذشته اتفاق افتاده‌است به‌طور کامل اعتماد کند و تعداد کسانی که شاهد زندگی نخستین سال‌هایم بوده‌اند، رو به کاهش است. برخی از خاطرات گذشته‌ام، نهفته و مدفون در زمان، حالا دوباره به سطح آشکاری آمده و در ذهنم جاهایی را باز می‌کنند که مدت‌ها به خواب فراموشی رفته بودند. یادآوری‌ها از دوستانی که هم‌زمان با من بوده‌اند و اکثراً از دنیا رفته‌اند.»

منبع : bornaandishan.ir

 

دیدگاهتان را بنویسید